جدول جو
جدول جو

معنی زحمت رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زحمت رسیدن
(چَ پَ /پُو کَ دَ)
آزار و اذیت پدید آمدن. ناراحتی ورنج بوجود آمدن:
ز ماران ضحاک زحمت رسید
همی هر یک از دوش او سر کشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَصْ کَ / کِ دَ)
بخشایش و عفو رسیدن. مغفرت آمدن:
بخوان تا بخواند دعایی براین
که رحمت رسد زآسمان بر زمین.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ خوَرْ / خُرْ کَ دَ)
رسیدن زخم. وارد آمدن ضربت. مجروح شدن. زخم یافتن. زخم برداشتن. آسیب دیدن:
وگر زآنکه ما را ز چرخ بلند
رسد از بداندیش زخم گزند.
فردوسی.
زخم بر دل رسید خاقانی
تا خود آسیب بر خرد چه رسد.
خاقانی.
و اگر زخمی برسد و عجزی فتد این عار بر جبین روزگار ما باقی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی).
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش.
حافظ.
رجوع به زخم رسیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ / چَپْ پَ / پِ شُ دَ)
رنج کشیدن. (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (از خلاصۀ بهار عجم). محنت کشیدن، و متحمل آزار و رنج شدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). ناراحتی کشیدن. ملالت داشتن. ملول شدن:
عقل ناچار کشد زحمت زآلایش نفس
دایه پرهیز کندف طفل چو بیمار شود.
میرزا محمدطاهر آشنا (از آنندراج).
، مشقت کشیدن. تحمل مشقت کردن. زیاده از قدرت و قوت خود، کاری کردن. (از ناظم الاطباء). کاری با رنج و کوشش بسیار انجام دادن. انجام دادن کاری دشوار:
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید.
حافظ.
، (در تداول امروز پارسی زبانان) کار کردن: زحمتکش، کارگر. رجوع به کار کردن، کارگر، زحمت، زحمت کش و زحمتکشی شود، ستم کشیدن. (ناظم الاطباء).
- زحمت (کسی را) کشیدن، خدمت آنکس و یا آن چیز کردن. وظائف او را بجای او انجام دادن. گویند: زحمت این طفل را من میکشم، زحمت این خانه را او میکشد، ایشان ارزش زحمت کشیدن تو را ندارند:
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکشد زحمت استاد و ادیب.
ناصرخسرو.
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی
که در آخرت نیز زحمت کشی.
(بوستان).
تنک دلی که نیارد کشید زحمت گل
ملامتش نکنم گر ز خار بر گردد.
سعدی.
- زحمت چیزی (کاری) را کشیدن، آنرا انجام دادن. انجام یافتن آنرا بر عهده گرفتن:
گفتی سر تو بستۀ فتراک ما سزد
سهل است اگر تو زحمت این بار میکشی.
حافظ.
اکنون نیز در تداول پارسی زبانان این ترکیب بهمین معنی بکار میرود. گویند: از فلان خواهش میکنیم که زحمت این کار را بکشد، یا زحمت این کار را او میکشد.
- ، علم، هنر و یا فنی را بر پایۀ مقدمات صحیح و کامل و نزد استادان مبرز فرا گرفتن، و در راه تحصیل آن تلاش و کوشش کردن. گویند: او آدمی زحمت کشیده است، یعنی سوابق تحصیلی ممتد دارد و یا تحصیلات او محکم و کامل است. رجوع به زحمت کشیده شود
لغت نامه دهخدا
(بِ سِ پُ دَ)
بحضور کسی رسیدن. بمجلس بزرگی وارد شدن. بحضرت درآمدن. بحضور آمدن. درآمدن بر کسی. تشرف حاصل کردن. (این ترکیب در موردی بکار می رود که گوینده بقصد احترام از حضور در مجلس مخاطب یا کس دیگر یاد کند).
- خدمت کسی رسیدن، بحضور او درآمدن. مشرف شدن. نزد وی رفتن. نزدیک کسی شدن.
- ، تعبیریست طعن آمیز از گوشمالی دادن. جزای فعل زشت را دادن. مکافات بدرفتاری کردن
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پُو شُ دَ)
ستم کشیدن. جفا دیدن و مورد جور و ستم قرار گرفتن: بر رعیت ضعیف رحمت کن، تا از دشمن قوی زحمت نبینی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
رنج کشیدن تحمل مشقت کردن، یا زحمت کشیدن برای (بپای) کسی بخاطر او تحمل رنج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحمت دیدن
تصویر زحمت دیدن
جفا دیدن، ستم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به حضور رسیدن، مشرف شدن، شرفیاب شدن، تشرف حاصل کردن، تنبیه کردن، ادب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن، تلافی کردن، جبران کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
الكدح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
Crawl, Toil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ramper, peiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
повзати , важко працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
crawl, kazi ngumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
ползти , трудиться
دیکشنری فارسی به روسی
زحمت کشیدن، اذیّت کردن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
زحمت کشیدن , محنت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
হামাগুড়ি দেওয়া , পরিশ্রম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
คลาน , ทำงานหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
emeklemek, zahmet çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
pełzać, harować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
기어가다 , 애쓰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
這う , 苦労する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
לזחול , לעבוד קשה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kriechen, sich abmühen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
रेंगना , मेहनत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
kruipen, zwoegen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
arrastrarse, trabajar arduamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
strisciare, faticare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
rastejar, suar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
爬行 , 劳作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زحمت کشیدن
تصویر زحمت کشیدن
merangkak, bekerja keras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی